خاکریز مقاومت دزفول

ساخت وبلاگ

در گلویم احساس خارش می کردم، چند تا سرفه هم در طول روز کرده بودم.. کم کم احساس کردم بدنم قدری گرم شده است... همه این نشانه ها کافی بود تا دلهره ذوق زده، فوری چتر خودش را در وجودم پهن کند و به قول قدیما: قوز بالا قوز بشه!یعنی اینها علائم کروناست؟ یعنی منم آره؟! تحملش را دارم؟  اگر کرونا زورش بیشتر از توانم بود چه؟! اگر مشتش نفسم را بند آورد و نتواستم مشتش را باز کنم چه؟! یعنی الفاتحه ؟!از این پهلو به آن پهلو رفتم تا شاید بی خیال شوم و چشمانم رضایت دهند که بسته بشوند؛ فردا کلی کار ریز و درشت داشتم که دغدغه انجام آنها کمتر از دغدغه کرونا نبود!انگار بایستی علاوه بر تب، خارش گلو و سرفه؛ دلهره را هم به آن اضافه کرد...تا دیدم داره سمت من میاد شیشه را بالا دادم... زد به شیشه ....خودم را به نشنیدن زدم...این بار محکم تر زد... صدای رادیو آوا را زیاد کردم... صورتش را چسبوند به شیشه .. یه چیزایی می گفت؛-عمو، چند روزه نیامدم، امروز تا عصر، پول زیادی جمع نکردم... بذار پاک کنم!گوشه چشمی بهش نگاه کردم، چه چهره معصومی داشت و چقدر التماس می کرد... از توی آینه یه نگاه به عقب انداختم دیدم هیچکی غیر از من نیست ، آنطرفم هم یه موتوری بود که داشت به سیگارش پُک می زد..-دوباره به شیشه زد... چراغ سبز شد.. حرکت کردم .. توی آینه پسرک را دیدم ... انگار شکست سختی خورده بود و سرش پایین و رفت کنار جدول خیابان نشست...پرستار به همکاراش گفت: فایده نداره ... ضربان نداره...التماس می کردم که بابا، هنوز تمام نکردم؛ یه کم دیگه تلاش کنید؛ من هنوز کار دارم.. فرصت نکردم دخترهام را ببوسم، از آنها خداحافظی نکردم، تازه حکم مسئولیتم را دادن؛ باید فردا با نیروهام جلسه ای مهم داشته باشم...پرستار گفت: خدا رحمتش کند... پرس خاکریز مقاومت دزفول...ادامه مطلب
ما را در سایت خاکریز مقاومت دزفول دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khakrizdeza بازدید : 5 تاريخ : جمعه 16 دی 1401 ساعت: 23:13

یک دهه هفتادی شهری را بهم ریخت! گفت: پیام انقلاب و شهدا و جنگ به جوانان دهه هفتادی و هشتادی نرسیده،انگار این نسل با نسل جنگ دیده و انقلابی هیچ نسبتی ندارد، اصلا نمی دونند که انقلاب چی بوده؛ اینقدر غرق اینترنت و شبکه های اجتماعی شدند که انقلاب براشون معنا نداره که بخواهند از آن دفاع کنند! گفت: فاصله این نسل با نسلی که انقلاب را به پیروزی رساند و جنگ را اداره کرد خیلی فرق دارند، دیگه آن رشادتها تمام شد! گفتم: فقط نیمه خالی لیوان را نبین! یک روی سکه را گرفتی و حرف خودت را می زنی! گفتم: دهه هفتادی ها و هشتادی را که نباید فقط در اینستا و تلگرام جستجو کنید! این نسل در تیررس آتش شدیدفرهنگی دشمن هستند! غالب این جوانان جانپناه ندارند! قرارگاه فرهنگی خودی درست عمل نکردند و در جنگ فرهنگی خیلی ها از جوانان این دهه هدف تیرهای فرهنگی دشمنان قرار گرفتند و دشمن توانسته از جوانان ما تلفات بگیرد؛ اما خیلی از آنها افسران شجاعی شدند که آتش به اختیار در مقابل طوفان فرهنگی غرب ایستادند خود هدایتگر جوانان دیگر شدند! گفتم: "حسین" به روایت شناسنامه اش متولد تیرماه 1375 بود! یک جوان دهه هفتادی که در انقلابی بودن و انقلابی عملی کردن از جوانان دهه های قبل از خودش چیزی کم نداشت و جالب اینکه امروز خیلی از دهه چهلی و پنجاه و دهه شصتی ها حسرت جایگاه این جوان دهه هفتادی را می خورند! گفت: جوانان امروز افسرده اند و امیدی به آینده و اهل کار و تلاش نیستند و فقط سرشون توی گوشی هایشان است! گفتم: برعکس این جوان دهه هفتادی مرکز امید و عاطفه و شوخ طبعی بود.  هم بچه هیئتی و هم مسجدی و هم بسیجی بود و هم اهل طنز و تئاتر؛ هم بمب روحیه و شادی و انرژی برای بقیه بچه ها! هم درس می خواند؛ هم فکری اقتصادی داشت؛ از 18 سالگ خاکریز مقاومت دزفول...ادامه مطلب
ما را در سایت خاکریز مقاومت دزفول دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khakrizdeza بازدید : 24 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 0:02

لحظه تحویل ساللحظه تحویل سال در دو نگاه! 1- سفره را پهن کرد؛ قرآن خاکریز مقاومت دزفول...ادامه مطلب
ما را در سایت خاکریز مقاومت دزفول دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khakrizdeza بازدید : 37 تاريخ : سه شنبه 5 تير 1397 ساعت: 13:25

بچه ها اشتباه نکنید! جنگ هنوز تمام نشده است! کاروان در مشهد شهی خاکریز مقاومت دزفول...ادامه مطلب
ما را در سایت خاکریز مقاومت دزفول دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khakrizdeza بازدید : 57 تاريخ : سه شنبه 5 تير 1397 ساعت: 13:25

چهلم امیر نگذشته بود که پدر مجروح شد، می‌گفت: اسلحه پسرم نباید زمین بماند. هراسی از شهادت نداشتیم.دزفول امروز؛ همراه پدر و برادرش به جبهه رفت و تنها برگشت، اولین فرمانده نخستین پایگاه مقاومت بسیج دزفول بود که با گذشت سالیان سال از آن روزگار، همچنان با عشق و علاقه سخن می‌گفت. فرمانده‌ای که حالا مویی سپید کرده و از حسرت بازماندن از قافله کربلا می‌گوید…این خاکریز مقاومت دزفول...ادامه مطلب
ما را در سایت خاکریز مقاومت دزفول دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khakrizdeza بازدید : 16 تاريخ : پنجشنبه 9 فروردين 1397 ساعت: 13:02

باز هم یادمان رفت!!پایگاه خبری پلاک، زمستان سال 64 بود، بچه های در عملیات سالانه خود فتح بزرگی را به دست آورده بودند. عملیات آبی و خاکی والفجر8 و عبور از اروند اوج اقتدار و توانایی رزمندگان اسلام رابه رخ جهانیان کشاند! موج شادی کشور را فرا گرفته بود.یگانهای لشکر حماسه ساز 7 ولیعصر(عج) نیز در این عملیات خط شکن بودند.اما هنوز چند روزی از پیروزی نگذشته بود که د خاکریز مقاومت دزفول...ادامه مطلب
ما را در سایت خاکریز مقاومت دزفول دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khakrizdeza بازدید : 16 تاريخ : پنجشنبه 9 فروردين 1397 ساعت: 13:02

چقدر بازی را جدی گرفته اند! پایگاه خبری پلاک: توی عوام مرسوم است که بالا شهر جای آدمهای پولدار و با کلاس و باخانه های آنچنانی است.برخی عوام معتقدند که حتی آدمهای بالاشهر با آدم های پایین شهر فرق دارند! اما توی همین بالاشهر، یه جایی است که بسیار ساده و دلنشینه! آدم هاش هم با آدم های بالاشهر و حتی با آدمهای پایین شهر خیلی فرق دارند! توی این بالای بالاشهر یه صفایی هست که توی کل شهر وجود نداره!ساکنان این بالا ، همه شهر را می بینند. آدمهای شهر از بالاشهر چقدر کوچیک دیده می شوند! اینجا بالای بالاشهر تهرانه!اینجا یه خانه ای است که نه سنگ عیانی داره و نه درب ریموتی! اینجا برج سر به فلک کشیده هم نیست! یه خانه ساده در دل کوه! این خانه 5 صاحب داره؛ 5 مردی که خانه شون پر از نوره! توی شهر-بالا و پایینش ف خاکریز مقاومت دزفول...ادامه مطلب
ما را در سایت خاکریز مقاومت دزفول دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khakrizdeza بازدید : 4 تاريخ : سه شنبه 14 آذر 1396 ساعت: 19:12

وقتی خدا را با قلب و روح درک کنید دیگر همه چیز خدایی می شود. دیگر عمل و کلام خدایی می گردد. منیت و خود بینی جایی ندارد، تظاهر بار و بندیلش را می بندد، دیگر به دنبال اسم و رسم نیست، چرا که همه را از آن خدا می داند، چنین شخصی را عارف گویند! عارف قصه ما، هم در شناسنامه عارف بود و هم در عمل اثبات کرد که عارفی حقیقی است که درس عرفان را در شام در تل جبین و نبل و الزهرا و البوکمال و در خاندانی دلاور خیز آموخت! عارف قصه ما، عرفان را نه در کنج خانقاه و نه در کنج پستوها دنبال می کرد! او عرفان را در جهاد آموخت، در خاندانی زحمت کش و مظلوم و بی ادعا و قهرمان پرور و شهید پرور زیست و مراحل را طی کرد؛ او خدا را در دیار شام به عینه دید و درک کرد! او در لبیک به امام و ولی اسیر پرچم های و شعارها و عرفانهای در خاکریز مقاومت دزفول...ادامه مطلب
ما را در سایت خاکریز مقاومت دزفول دنبال می کنید

برچسب : کایدخورده, نویسنده : khakrizdeza بازدید : 17 تاريخ : سه شنبه 14 آذر 1396 ساعت: 19:12

شهادت شوخی نیست، دلت را دریایی کن! «شهادت شوخی نیست، قلبت را بو می کنند، بوی دنیا داد، رهایت می کنند» شهادت شوخی نیست، اول باید دلت دریایی شود تا به اقیانوس الهی وصل گردد. دلت دریایی که شد حتی می توانید نوع شهادتت را نیز انتخاب کنید؛ مانند آن شهیدی که از او اینگونه نقل می کنند:«شهيد احمد كريمي يك روز كه در قبرستان قم قدم مي‌زد؛ قبرش را نشان مي‌دهد و بچه‌ها به او مي‌گويند قبرت خيلي كوچك است .با خنده مي‌گويد نه اين هم زيادي است من اربن اربا خواهم شد و قطعه قطعه مي‌شوم؛ درست همان طور شد و كيسه‌اي از گوشت بيشتر از او باقي نماند.» در 8 وادی دلدادگی جنگ، کم از این نمونه ها سراغ نداریم! دنیا و دلبست خاکریز مقاومت دزفول...ادامه مطلب
ما را در سایت خاکریز مقاومت دزفول دنبال می کنید

برچسب : مراقب,باش,دنیا,نفریبد, نویسنده : khakrizdeza بازدید : 18 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 9:43

شب یلدای لیلا! خانم مربی: بچه های گلم فردا شب،شب یلدا است، شب یلدا طولانی ترین شب سال است و خانواده دور هم جمع می شوند و سفره شب یلدا پهن می کنند و شیرینی و انار.....لیلا همینطور داشت به حرفای مربی گوش می داد و توی خیال خودش سفره را توی خونه ی خیال خودش پهن کرد، انار ، هندوانه،آجیل و.... عروسکهاش را هم کنار سفره گذاشت.خانم مربی گفت: پدر یا پدر بزرگ کنار سفره قصه می گویند...یکدفعه لیلا بغض کرد.... اشکهایش مثل مروارید از چشمهایش پایین می آمد..از خانم مربی سئوال کرد: خاله... اگه کسی باباش نباشه چی؟مربی که تازه اشکهای لیلا را دید گفت چرا دخترم، بابای تو هم میاد...لیلا گفت: آخه خاله .... بابام پیش خاکریز مقاومت دزفول...ادامه مطلب
ما را در سایت خاکریز مقاومت دزفول دنبال می کنید

برچسب : یلدا, نویسنده : khakrizdeza بازدید : 26 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 9:43